AYP persian - تمرینات پیشرفتۀ یوگا دروس اصلی
      ayppersian.com      
           
             
             
   

تمرینات پیشرفتۀ یوگا دروس اصلی

 

 

 

 

 

بعدی | قبلی

 

 

درس 203 پرسش و پاسخ - تاملی در برخی از تجارب چشمگیر

 

 

نویسنده: یوگانی

 

تاریخ: سه شنبه 1 ژوئن 2004 ساعت 8: 27 بعد از ظهر

 

 

* به خوانندگان جدید توصیه می شود که خواندن مطالب را از ابتدای بایگانی دروس (درس اول، "این بحث برای چیست؟") آغاز نمایند. چرا که دروس قبل، پیشنیازی برای این درس محسوب می شوند.

 

(توضیح مترجم: مطالعۀ بیانات طولانی و زاید الوصف پرسشگرِ این درس شاید از حوصله برخی از شما خارج باشد. اما به هر حال برای وفاداری به متن اصلی ترجمه شده است. از شکیبایی شما قدردانی میکنم).

 

پرسش: من برای یک ماه عازم آشرامی در هند هستم. گوروی من آنجا خواهد بود. کسی که حقیقتا به من الهام و انرژی بخشیده و با او همنوا میشوم.

 

قصد دارم تا با شما دربارۀ برخی مسائلی که پیش آمده صحبت کنم. خوشحالم از اینکه کسی را دارم که با "عزیمت" نزد وی با چیزی غیر از لبخندی صمیمانه استقبال نمیکند. (استادم همیشه تبسم بر لب داشته و یا لبخند میزند). او کمتر از یک سال پیش به من گفت که پذیرنده نیستم و مقاومت میکنم. من واقعا دوست ندارم اینگونه باشم. چرا زندگی در جهل و نادانی؟ اما ظاهرا هنوز در من پذیرش کامل شکل نگرفته است. (نوعی مقاومت وجود دارد).

 

من هرگونه تجربۀ احمقانه ای را از سر گذرانده و تجارب همیشگی کوندالینی خود را نیز مدتی قبل برای شما نوشته ام. (هرچند شاید تا حدی کودکانه باشد). رویت انوار، احساس زمزمه ای از اصوات و غیره. اما تجاربی که فعلا ایجاد شده اند حتی فراتر هستند. من نیاز دارم تا این تجارب را به کسی از اطرافیانم بگویم که مرا نمیشناسد. بسیاری از این تجارب را قبلا نیز داشته ام اما برخی از آنها جدید هستند که در زیر عنوان میکنم:

 

دیدن برق نورهایی تمام رنگ، بویژه در اطراف حیوانات، مردم و برخی درختان.

 

احساس نوعی انرژی که در بدنم گسترش می یابد. انرژی ای بسیار جنسی اما نه صراحتاً شهوانی.

 

احساس سختی و درد در پشت کاسۀ سر که بسمت پشت آرواره و گردن پایین آمده و در امتداد ستون فقرات ظهور و حرکت بسیاری می یابد. بویژه در حین تنفس ستون مهره ای که شما به من پیشنهاد داده اید. (تمرینی که در یوگا پرانایامای خود گنجانده ام). 

 

دست راستم دچار تکانه های پراکنده و متعددی میشود و اگر من در امواج انرژیِ اضافی درغلطم، شروع به فشردن آن کرده و سپس با باز و بسته کردن سریع دست، آن (انرژی) را آزاد میکنم. گویی انرژی از دست، افشانده میشود. در این حالت ارتعاشات بسیاری در دست ها و پاهایم ایجاد میشوند.

 

یک حس کلی از شور و هیجان.

 

وقتی به مهربانی اساتیدم می اندیشم، بغض و گریه از راه میرسد. اطرافیان همان حرف شما را به من بازگو میکنند که استاد در درون است... و همین امر زمینه ساز مسئلۀ بعدی میشود. چراکه من صدای گوروهایم را نیز در سر خود میشنوم. بله میدانم که نظراتم احمقانه بنظر میرسند. اما آنها وقتی به مشکلی برمیخورم، (بدین طریق) به من پاسخ میدهند. با این حال برای من داشتنِ بیرونیِ یک گورو (استاد) اهمیت و اعتبار دارد و حاضرم در این ارتباط (با سفر) به نزد آنها رفته و حضور واقعی آنها را درک کنم.

 

اگر نیازمند پاسخی باشم، آگاهی را به ورای تفکر و واژه ها سوق داده و آنگاه آنچه که دقیقا نیاز دارم با صریحترین واژه ها بر من الهام میشود.

 

هربار که به عکس گوروهایم نگاه میکنم بنظر میرسد که سیمای آنها به حرکت در می آید و واقعا تغییر میکند و من با آنها در ارتباط قرار میگیرم.

 

من می توانم آنچه را که مردم احساس میکنند و میدانند را قبل از آنکه خود از آن حرفی بمیان آورند، بیان کنم.

 

اگر کسی از من دربارۀ معنویت سوالی کند میتوانم به کناری رفته و بنظر میرسد که فرد دیگری از جانب من پاسخ می گوید.

 

در زمان های معینی، بنظر میرسد که از کالبد خود جدا و  مثل یک بالن روی هوا شناور میشوم و خودم را از بالا نگاه میکنم. در طول این مدت اگر به زمین نگاه کنم، بنظر بسیار دور و پایین دست قرار گرفته است ... در طی این تجربه نسبت به هرچیزی یک بی اعتنایی کلی ایجاد میشود.

 

 بنظر میرسد که رویدادهای (زندگی) بدون هیچ قصد خاصی از جانب من، جلوه می یابند. من به نوعی، در ناخودآگاه به آنها می اندیشم و آنگاه آنها ظهور میکنند.

 

من اینک با افراد بسیار بیشتری روبرو میشوم که در "راه (حقیقت)" هستند.

 

هنوز هم دچار حمله های عصبی میشوم بخصوص اگر وارد مکان های خاصی شوم که پر همهمه و تنش باشند.

 

من مجددا دچار احوالاتی شدم که انرژی درونی بواسطۀ آنها مشتعل و برافروخته شده و به هرکجا زبانه میکشد. (چنین انفجاری متناوباً کل زندگی مرا تعطیل کرده است). شبکۀ خورشیدی بدن از این طریق آسیب میبیند و حس میکنم که باید زیاد چیزی بخورم و متعاقبا نیاز به دستشویی پیدا میکنم. پس از آن اغلب دچار خستگی، پریشانی و نوعی سرگشتگی (منگی) میشوم. 

 

وقتی با افرادی صحبت میکنم که با آنها راحت و آزاد هستم (در کلیسا یا در گروه های یوگا)، در می یابم که بدنم واکنش هایی را آغاز میکند تا سرور و شعف خود را ابراز دارد. این واکنش های بدنی میتواند شامل حرکت مواج و رقص آمیزِ دست ها در هوا یا رفتن به وضعیت درخت و یا رقص آشکار و علنی باشد!

 

وقتی من در کنار مردی مراقبه میکنم که عضو کلیسای ما است (انجام نوعی مراقبۀ تانتریک)، تکان های بسیاری در من ایجاد میگردد و انرژی در طول ستون فقرات بالا آمده و از ناحیۀ بالای دهان و یا چشم سوم خارج میشود.

 

اگر در این حین آرام و بی حرکت دراز بکشم، هوشیاری بشدت در شکل انرژی گونِ خود افزایش می یابد. در حین مراقبه امواجی را حس میکنم که در شکل لطف و برکت الهی از بالا بر من می تابد و از طریق من به پایین، پایین و پایین فرود می آید. (از خداوند و گورو سپاسگزارم!).

 

چشم سوم در این حین از صدای ارتعاشی ضعیف و بسیار برخوردار میشود.

 

به تازگی اغلب در اتوموبیل، گوروهایم را حس میکنم یا با آنها مکالمه دارم، امری که بلحاظ درونی آغازگرِ تجارب مهیّجی میشود. ناگهان احساس میکنم باید فریاد بزنم! و فریاد میزنم، فریادی عمیق و نافذ و فغانی سرور انگیز. دست راستم تکانه های خود را آغاز میکند و یا ستون فقراتم به رعشه و تاب در می آید. اما در عین حال من کاملا خوب هستم و کنترل ماشین را هنوز در دست دارم.

 

گاهی دست خود را بطرز خاصی حرکت داده و موهایم را افشان میکنم. حس میکنم من استادم هستم. بله میدانم، موارد عجیبیه. آیا یگانگی با استاد، چنین حالاتی را در بردارد؟ واقعا در آن لحظات کوتاه، فرق بین خود و استادم را نمیتوانم بازگو کنم. واقعا هیچ چیزی نیست که در آن لحظات بدان فکر کنم. تجربه ای که بیشتر شبیه اشراقی آنی (به سرعت برق) است. حس میکنم هیچ تمایزی بین ما نیست. 

 

اخیرا بسیار حس میکنم نیاز دارم تا با دیگران مراقبه کنم.

 

در حین مراقبه هایم، عادت وار میتوانم به نزد آنها (اساتیدم) بروم، بدون آنکه حتی چیزی یادم بماند. حال اگرچه در بدن خود اغلب لرزه ها و ارتعاشاتی دارم اما دارای دو مکاشفۀ بصری هستم که ترس از مرگ در من را کلا از میان برده است. اول: درحالیکه بر مشمایی پلاستیکی در وسط اقیانوسی ایستاده ام، امواج عظیمی در اطرافم به حرکت و نوسان مشغولند. دوم: مردی لباس نارنجی مرا دفن میکند. لباسی که نشان و سمبل معنویت بوده و با پوستم عجین شده است. همانطور که او را نگاه میکنم هیچ احساسی ندارم درحالیکه پیراهنم را زیر خاک میکند. تصمیم دارم که هر ایده و مفهومی از "معنویت" را به دور انداخته و از نو آغاز کنم.

 

بنظر میرسد که من دارای اندوختۀ خوبی از دانش و یاریِ اساتید معنوی در ابعاد اختری بوده و حتی نمیدانم که چگونه از این امر آگاه هستم.

 

من متوجه حضور موجوداتی نامرئی میشوم بخصوص اخیرا یکی از آنها را در ورودی کلاسم دیدم. او اغلب بصورت شبحی تاریک، حوالی من پنهان است و برای جلب توجه من (و شاگردانم) درِ کمدها را باز میکند و ...

 

در هر حال به زودی گوروی خود را ملاقات خواهم کرد اما  اطمینان ندارم که باید این تجارب و موارد را با وی در میان گذارم. نمیدانم پس از آن چه خواهد شد. برای همین اینجا هستم. اگر این احساسات و بیقراری ها هیچ نقشی جز متقاعد کردن من نداشته باشند پس باید سریعتر در مسیر (کمال) پیشروی کنم تا دیگر نیازی به چنین متقاعد شدن هایی نداشته باشم. همانطور که لیولین ووگان لی Llewellyn Vaughan Lee در داستانِ پیر دختر عابد میگوید: "خدایا من میدانم". خدا نیز میگوید "آری، من (هم) میدانم". گوروهایم همه این تجربیات مرا میدانند. (ووگان لی عارف و صوفی متولد 1953 لندن است که قطب سلسلۀ نقشبندیۀ مجددیه در میان صوفی های آن بشمار میرود. وی دارای مجموعه کتب متعدد در ارتباط با رویاگری (Dreamwork)، تصوف، عرفان و معنویت است - مترجم). با این حال من قادرم که نوعی توضیح و تبیین را برای آنها (اساتیدم) بکار بگیرم. آیا شما پاسخی برای من دارید؟ یا اینکه پاسخ من چون رازی است که اگر توسط دیگران بازگو شود، آن را تباه میسازد؟ یا اینکه در هر حال من به پاسخ و فهم آن نایل نخواهم شد؟

 

آیا باید مراقبه ها را انجام دهم؟ من مرد جدیدی را ملاقات کرده ام که قصد دارم مراقبه ها را با او انجام دهم. او به کلیسای ما می آید. همچنین آیا باید یک مبادلۀ انرژی ریکی انجام دهم؟ یا اینکه فعلا این کار مناسب من نیست؟

 

من با فردی صحبت میکردم که میدانم مدت های طولانی روی خود کار کرده است. از معدود افرادی که به آنها اعتماد دارم. البته حقیقتا این موضوع را به کسی نگفته بودم. اما به او گفتم که من میتوانم در ذهنم با مربی هایم ارتباط برقرار کنم. بطوریکه یکی از آنها مرا تسلی میدهد و دیگر اساتیدم، بیشتر مشوق من میشوند. اما در کل، تجربۀ اصلی این الهامات با همۀ آنها حس مشترک و متشابهی دارد. (امری که سردرگم کننده است. آیا آنها با من یکی هستند؟). او گفت که خود چنین تجربیاتی ندارد. با گفتۀ او لحظاتی به تجربۀ خودم شک کردم چرا که به قول او و شما: استاد در درون است. الان دیگر نمیدانم کی هستم؟ بنظر میرسد که در حال گسترش بسمت شخصیت جدیدی باشم. شاید گورو و سایر اساتیدم بعنوان جنبه هایی از گوروی حقیقی و درونی در من جای دارند...

 

شاید پرانایاماها، مراقبه و آساناها هستند که به این روند سرعت بخشیده اند. من هنوز احساس میکنم به جایگاه "قبل" خود نرسیده ام.  

 

علیرغم همۀ این موارد، زندگی من تقریبا متعادل و طبیعی به پیش میرود. هنوز هم در حال آموختن و برنامه ریزی برای سفرهای بیشتر به هند هستم. (من در این سفر روی آب ها آزمایش میکنم. اگر به خوبی پیش رود، مدتی بازگشته و سپس طبق پیش بینی استادم برای دو سال به هند عزیمت خواهم کرد). از طرف دیگر من برای نیل به تعادل درونی در حال انجام تمرین تکمیلیِ تنفس متناوب از سوراخ های بینی هستم. خانواده هنوز با مقوله یوگای من کنار نیامده و آن را دوست ندارد اما دوستان کلیسا و یوگای من با آن موافقند. هنوز فرصت برای بسر بردن با سگ و سه گربه ام را دارم.

 

همچنین اغلب برای مطالعۀ تمرینات پیشرفتۀ یوگا زمان میگذارم و هیچگاه ارتباط با این دروس را قطع نمیکنم.

 

با عرض پوزش از چنین نامۀ بلندی! زیاده نوشتم و البته نیاز دارم که این مطالب را به نظر شما برسانم. همۀ ما از داشتن کسی که پاسخگوی ما بوده و به ما توجه میکند بسیار خوشبختیم. امید دارم که شما از بدن فیزیکی خود مراقبت کرده و بیش از حد به خود فشار (تمرین) وارد نکنید.

 

پاسخ: خوب است باز هم از شما بشنویم.

 

بیشتر آنچه که شما تجربه میکنید تحت عنوان پالایشِ سیستم عصبی طبقه بندی میشود. تجاربی که بخشی از آن جلوه ای از حقیقت و بخشی نیز به دلیل "خروج" انسدادهای کارمیکِ در حال سوختن و از میان رفتن رخ میدهند. شاید به همین دلیل است که گوروی شما پاسخگویِ جزئیات مطالب نیست. این غیر ممکن است که او بتواند هرآنچه (در شما) رخ میدهد را حس کند. بخش سوختن کارمیک شما نیز برای وی اهمیتی نخواهد داشت. آنچه که حقیقت دارد (فرآیندی است) که مسیر خود را حفظ کرده و به سرانجام خواهد رسید. حقیقت، تجربه ای است که با سوختن همۀ دیگر کارماها، رنگ یافته و جلوه گر خواهد شد.

 

نکاتی چند وجود دارد که میخواهم عنوان کنم.

 

به همان اندازه ای که شما تمرین میکنید، فرآیند را نیز شتاب میبخشید. این امر خوبی است، اما تمرینات افراطی و شتاب زده میتوانند منجر به علائم و نشانه های حاد و افراطی گردند. آنگاه است که "خودگامیِ" هوشیارانه باید بکار گرفته شود. هیچ دلیلی وجود ندارد که تمرینات را به حد و اندازه ای انجام دهیم که زندگی به آشوب و هرج و مرج کشیده شده و کسی نیز نتواند کاری برای ما انجام دهد. البته من میدانم که شما در چنین وضعیتی قرار ندارید اما اگر شما با انجام تمرینات اضافه بر ظرفیت و ساختار شخصی، فشار بیش از حد و سخت به خود وارد آورید، زندگی شما میتواند به آشوب مذکور بیانجامد. بنابراین ملاحظۀ اندکی تعدیل و میزان بندی در تمرینات روزانه، آنقدرها آسیب زننده نخواهد بود. ما قصد داریم با سرعت به پیش رویم، اما نه آن سرعتی که به تکه تکه شدن و سوختن ما بیانجامد.

 

به یاد داشته باشید که تعادل بخش ترین تمرینی که شما از دروس آموخته اید، تنفس ستون مهره ای است. انجام خیلی زیاد یا خیلی کم این تمرین نیز میتواند تعادل و پیشرفت شما را با کاستی مواجه سازد. فقط انجام میزان یکسان و برابری از تنفس ستون مهره ای در هر نشست دوبار در روز اهمیت می یابد. زمانی که میتواند بین پنج تا پانزده دقیقه یا بیشتر وقت برده و این بستگی به سطح راحت شما خواهد داشت. چنین رویۀ مشابهی برای مراقبه نیز مصداق دارد. بقیۀ تمرینات این دروس نیز در اطراف و اکناف این دو تمرین گنجانده شده اند. اگر شما در هر نشست یه "تلفیق" تمرینات میپردازید مثلا به انجام دو نوع مراقبه یا بیشتر پرداخته و یا چندین نوع پرانایاما را انجام میدهید (رویکرد چند رویه ای) که ورای رویکرد تمرینیِ توصیه شده در این دروس است (رویکرد تک رویه ای) یا تمرینات گروهی اضافه بر سازمانی را بشکل مرتب انجام میدهید این موارد تماماً دارای قابلیت برون ریزی های حاد بوده و سهم بسزایی در اینگونه بی تعادلی ها ایفا خواهند کرد. بنابراین بهترین روند همانا چسبیدن به روال ثابتی از تمرینات تکمیلی است. روالی میزان بندی شده و گام به گام که حداکثر پیشرفت را با حس راحتی و خوبی به ارمغان می آورد. من همۀ این موارد را فقط بعنوان ایده ای برای تحقیق و تعمّق به شما متذکر شدم. شما بنظر خوب عمل میکنید. هرچند که بواسطۀ انجام تمریناتی جدید تا حدی به فراسوی محدوده های عادی و معمول حرکت کرده اید. حرکتی پیشرونده که بی شک حتی در هند نیز بیشتر خواهد شد. اما به هر حال شما در آنجا از نظارت و رسیدگی خوب و کافی بهره مند خواهید بود. درست؟

 

از چشم انداز من، دو مورد از مهمترین تجاربی که عنوان کردید عبارت است از شهود (نظاره گری) که همان خیزش سکوت درونی است و حس های اکستاتیک یا جنسی که در بدن شما به بالا حرکت میکنند. این دو تجربه در قلب فرآیند روشن بینی جای داشته و حقیقتا بنیان آن هستند. بنیانی که تمرینات پیشرفتۀ یوگا آن را پرورش میدهند. صادقانه بگویم که همۀ دیگر تجارب، فقط نمایشی گذرا بوده و نباید بیش از حد بدانها توجه کرد و قطعا نیز نبایست که در حین تمرینات آنها را مورد پیگیری قرار داد. پرسش و پاسخ درس اخیر که به تفصیل این موارد را پوشش داده است، درسِ "نمایشی از یک گشودگیِ نابالغ تاج" نام دارد. با یک شهود و سکوت درونیِ محدود، شخص میتواند مهیایِ بیش از حد یکی انگاشتن خویش با تجارب مختلف گردد. روشن بینی امری مرتبط با تجربیات نیست. چندین درس پیش تحت نام "مدیریت گشودگیِ تاج" نام گرفته و بدان پرداخته شد. شاید شما مباحث مربوطۀ این دروس را با موقعیت فعلی خویش مطابق یافتید. نه اینکه همۀ موارد این دو درس در مورد شما مصداق داشته باشد بلکه شما به ملاحظۀ عناصر مشابهی خواهید پرداخت که خطرات و منافع رویکرد فعلی شما را وضوح خواهد بخشید.

 

احساس گوروها (اساتید) در درون، امری است مرتبط با همان مطلبی که در درس 57# شرح شد. "آیا استاد در درون من است؟". گورو در ما به شکل یک خواسته و اشتیاق (درونی) آغاز شده و آنگاه برای پیوند با معارف (باطنی) یا گوروی فیزیکی، بیرونی میشود. اشتیاقی که مجددا به درون بازگشته و آنجا احساس میگردد. بنابراین احساس درونیِ گوروها در شما بخشی طبیعی از فرآیند باکتی است. نهایتا او یا آنها با خیزش روشن بینی در شما، از میان رفته و این خود شما خواهید بود که پرتو افشان (منبع فیض) میگردید. همۀ این مراحل نیز جزئی از فرآیند پالایش هستند. بنابراین ممکن نیست که گوروی شما متمرکز بر این موارد باشد. چراکه جزئیات انحلال و آزادشدگی های کارمیک، عمیق و غیر قابل تشخیص هستند. مواردی که تماماً در خود شما جریان داشته و بشکلی حتمی الوقوع و ناگزیر منجر به روشن بینی در شما میگردد. این همان مهم ترین مورد است.

 

شما بنظر خیلی خوب عمل میکنید. فقط در روال تمرینات خود پیگیرِ ثبات و تعادل باشید و سعی کنید تا زمانیکه به یک ادراک کامل از نحوۀ کار گوروی جدید دست نیافته اید برای یافتن آنها راهی اقصی نقاط عالم نشوید. در غیر اینصورت شما فقط تمرینات خود را "دو چندان" ساخته و به زیاده روی در تمرین دچار خواهید شد. تثبیت انرژی هایی که بواسطۀ تمارین تحریک میشوند به میزان مشخصی از فعالیت معمول روزانه نیازمند است. (نه فعالیت بیش از حد و نه کمتر از حد). بنابراین گاهی تمرین کمتر و فعالیت بیشتر میتواند پیشرفت افزون تری به ارمغان آورد. البته همۀ شما از ابتدای امر دارای روال مشخصی از فعالیت روزمره بوده اید و این مورد صرفا جهت یادآوری عنوان شد.

 

از اینکه نگران حال من هستید، سپاسگزارم. همانطور که مستحضر هستید، درجِ شاکلۀ اصلیِ دروس در سایت تقریبا به اتمام رسیده است. تنها موردی که باقی مانده ارسال درسی است که خلاصۀ همۀ اصول و تمرینات این مجموعه را بیان داشته و همینطور درسی که نکاتی را دربارۀ حفظ تمرین قاعده مند در میانۀ یک جدول کاری شلوغ ارائه دهد. امری که برای اکثر ما چالش بزرگی در این دنیای وانفسا است. پس از پوشش دادن این مطالب شاید کمتر روی درج ادامۀ دروس تمرکز داشته باشم. (البته ایمیل های شما در حد توان و به بهترین وجه پاسخ داده شده و پرسش و پاسخ های مطابق با دروس در سایت درج خواهند شد). در اینصورت روی چاپ دو کتاب سنگین متمرکز خواهم شد که در حال حاضر هر دوی آنها از پیشنویس خوبی برخوردار شده اند. کتاب اول نسخۀ ارتقاء یافته ای از همین مجموعه دروس است (کتاب دروسی آسان برای زندگیِ اکستاتیک) و دومی داستان رمانی است که به سرگذشت و زندگی فردی معنوی میپردازد. کتابی که تمرینات پیشرفته و حقیقی یوگا نیز در آن عنوان گشته و جلوه گر میشود. اگر کسی از شما با یک ناشر ادبیِ خوب آشنایی دارد که اشتیاقی قوی به چاپ کتب معنوی در عصر جدید دارد به من اطلاع دهد. این دیگر به مرحله بعدی یعنی چاپ کتاب محول میشود. (توجه داشته باشید که این درس قبل از چاپ رمان اسرارِ وایلدر نگاشته شده است - مترجم).

 

همۀ این تلاش ها به ما اطمینان میبخشد که دانش (معرفت) در شکلی ایمن و گسترده برای هر شخصی که جویای آن باشد در دسترس قرار خواهد گرفت.

 

روزهای خوشی در هند داشته باشید! دوست دارم حتما پس از بازگشت، از شما بشنوم.

 

 

استاد در درون شماست.

بعدی | قبلی

  ayp


ayp ayp ayp
ayp ayp ayp

دروس کلیدی
 
             
             
             
   


ayp ayp ayp ayp ayp ayp ayp